باز باران با ترانه

یکی از زیباترین و دلنشینترین شعرهای که مرا به کودکیم متصل میکند و با خواندنش باران خاطرات گذشته در زمین خشک زندگی دور از ایران هوای روزم را مطبو ع و تازه میکند.امروز را هم با بوی باران آغاز کردیم تا فردا چه شود

به امید پ‍اییز رنگارنگ و بارانی برای همه, مخصو صا تو

باز باران، با ترانه، با گهر های فراوان، می خورد بر بام خانه. من به پشت شیشه تنها، ایستاده، در گذرها،، رودها راه اوفتاده

شاد و خرم، یک دو سه گنجشک پر گو، باز هر دم، می پرند، این سو و آن سو

می خورد بر شیشه و در، مشت و سیلی، آسمان امروز دیگر، نیست نیلی


یادم آرد روز باران: گردش یک روز دیرین؛ خوب و شیرین، توی جنگل های گیلان

کودکی ده ساله بودم، شاد و خرم، نرم و نازک، چست و چابک از پرنده، از خزنده، از چرنده،بود جنگل گرم و زنده


با دو پای کودکانه، می دویدم همچو آهو، پریدم از لب جو، دور میگشتم ز خانه

می کشانیدم به پایین، شاخه های بید مشکی دست من می گشت رنگین، از تمشک سرخ و مشکی

می شندیم از پرنده، داستانهای نهانی، از لب باد وزنده، رازهای زندگانی هر چه می دیدم در آنجا، بود دلکش، بود زیبا؛ شاد بودم، می سرودم گیسوی سیمین مه را، شانه میزد دست باران باد ها، با فوت، خوانا، می نمودندش پریشان. سبزه در زیر درختان، رفته رفته گشت دریا توی این دریای جوشان، جنگل وارونه پیدا. بس دلارا بود جنگل، به، چه زیبا بود جنگل! بس فسانه، بس ترانه، بس ترانه، بس فسانه. بس گوارا بود باران، به، چه زیبا بود باران! می شنیدم اندر این گوهر فشانی، رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛ “بشنو از من، کودک من پیش چشم مرد فردا، زندگانی – خواه تیره، خواه روشن - هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا

-------------------

مجدالدین میرفخرایی = گلچین گیلانی


Popular Posts